روزه داران کوچولوی من

روزه میگیرین! سفت و سخت. البته کله گنجشکی

سحر بیدار میشین و سحری میخورین، بعد هم تا اذان ظهر هیچی نمیخورین. هرچی هم میگم پشت سر هم نگیرین فایده نداره. سجاد میگه اگه سحر منو صدا نزنی مجبورم بدون سحری روزه بگیرم !! 

بریم ببینیم تا کجا پایه اید کوچولوهای قشنگم... البته کوچولوهای کلاس دومی (قول میدم زود زود از ماجراهای کلاس اول بنویسم) 

همشاگردی سلاااااااااام

مبارک باشه عزیزان دلم ورودتون به سرزمین علم و دانش.

شش ساله های مادر

کلی با شش سالگیتون حال میکنین فداتون بشم. به سبک جمله اول کتابهای الفی اتکینز(این الفی اتکیز است. او ٦ سال دارد) خودتون رو معرفی میکنین. مدتهاست منتظر تولد شش سالگی بودید که بالاخره از راه رسید. هرچند ما تقریبا دو هفته زودتر و وقتی اصفهان بودیم رفتیم پیشواز! 

همیشه فکر میکردم شیرین زبونی بچه ها مربوط به ٣ و ٤ سالگیه ولی حالا میبینم واقعا اینطور نیست. شیرین زبونیهاتون رو دوست دارم و لحظه لحظه تون رو با همه وجود در ذهن و روحم ثبت میکنم. 

دوستتون دارم و بخاطر داشتن فرزندانی با اخلاق، با ادب و فهمیده به خودم میبالم. 


تولدتون مبارک

پسر مامان بزرگ میشود

امروز و دقیقا نیم ساعت قبل اولین دندون کوچولوی خوشگلت افتاد. داشتین بازی میکردین که یهو خواهر اومد گفت فکر کنم دندون سجاد افتاد! و پشت سرش شما دندون به دست اومدی بیرون و گفتی مامان ببین این دندونمه که افتاده؟؟؟ و مامان کلللللللی ذوق کرد. 

مبارکت باشه عزیز دلم


بعدا نوشت: دندون دومت رو وقتی رفته بودیم هایپر استار همراه با پیتزات خوردی :D

آشغال، نوشابه است!

با دوستمون رفته بودیم بیرون. آدرین و شما همکلاسی پیش دبستانی هستید. سر ناهار مشغول خوردن فلفل دلمه ای بودید. اونقدر هم با خوشمزگی میخورین که آب از لب و لوچه اطرافیان جاری میشه (البته فقط فلفل خام دوست دارین). آدرین گفت منم میخوام و مامانش یه تیکه گذاشت دهنش. کمی که گاز زد چهره اش مچاله شد و گفت اه این چقدر آب داره! و مامانش دستمال گرفت جلوی دهنش که بریزه تو دستمال! ظاهرا دوست نداشت. (البته این عبارت "دوست نداشتن" در خانه ما و بین اعضای خانه اصلا جایگاه و محل استفاده نداره چون نعمتهای خدا همه دوست داشتنی هستند.)

خلاصه آدرین خان شروع کرد به غر زدن که از این آشغالها به من ندید و مامانش گفت پسرم سبزیجاته خیلی هم مفیده و پسر گفت نه بابا سبزیجات فقط کاهو و هویجه اینا آشغاله. شما دوتا که هنوز مشغول خوردن فلفل بودین گفتین نه این فلفله و نعمت خدا و باز آدرین در حالیکه لیوان نوشابه اش دستش بود گفت هرچی که هست آشغاله! 

و ستاره خانم که دیگه حوصله شون سر رفت فرمودند: آشغال اون نوشابه ایه که شما داری میخوری!!! یعنی دُخیییییییییییی من و مامان آدرین کف کردیم با این جوابت نازنینم. 


بزودی از پیش دبستانیتون و خاطراتش مینویسم...



پ.ن : تا الان که پنج سال و نیم از عمر قشنگتون میگذره نوشابه و تنقلات غیر مفید اصلا نخوردید و جالبه حتی به زور هم کسی نمیتونه راضیتون کنه بخورید!